کتاب های فارسی - آرشیو این وبلاگ در پایین صفحه قرار دارد

stat code

stat code

۱۳۸۸ آبان ۱۲, سه‌شنبه

Re: [farsibooks] گوشه ای از لطف امام رضا

 

به آتیلا
متاسفانه این نظر شما خیلی خودخواهانه است
به شخصه افرادی با مدارک و مدارج بالا را میشناسم که از همونجایی که شما سنگش رو به سینه میزنید میکوبند و در سال حداقل یکمرتبه برای زیارت همین خاک به مشهد می‌آیند و خب از شما عزیزان توقعی نیست که متوجه نتایج حاصل از زیارت و توسل شوید چون خدا را قبول ندارید و طبیعتاً بحثمان پیش فرض ثابتی ندارد و سنگ بنایش متفاوت است.ء
جناب فقیر هم در حدی نیستند که بخواهم جوابی برایشان بنویسم سعی میکنم جواب کسانی را بدهم که حداقل از ادب بهره‌ای برده باشند



From: atila MARA <atilamara@yahoo.com>
To: farsibooks@yahoogroups.com
Cc: farsibooks@yahoogroups.com
Sent: Tue, November 3, 2009 7:54:25 PM
Subject: Re: [farsibooks] گوشه ای از لطف امام رضا

 

مستر سیاست
 
متاسفانه اکثریت جاهل تشریف دارند که از مردگان واهن و اجر براورده شدن حاجات غیر شرعی خود را ارزو دارن


--- On Tue, 11/3/09, Ali Faghiri <real_alf@yahoo. com> wrote:

From: Ali Faghiri <real_alf@yahoo. com>
Subject: Re: [farsibooks] گوشه ای از لطف امام رضا
To: farsibooks@yahoogro ups.com
Date: Tuesday, November 3, 2009, 10:08 AM

 
یه بار بهت گفتم ولی ظاهرا مثل بقیه رفقات نمی فهمی
اون اگه عرضه داشت جلو شیکمشو میگرفت زهرمار نمی خورد به درک واصل نمی شد
این امامانت زمان حیاتشون هیچ غلطی نکردن که بعد از مرگشون بکنن
حالا کاری نداریم که قبرشونم نبش شده توسط مغولا توش سگ مرده چال کردن
فقط این بساط دکونیه واسه اینکه چهارتا احمق مثل تو برن اونجا پولاشونو بریزن اون تو که آخوندا بخورن کون کلفت کنن
دیگه هم در این مورد من چیزی نمی نویسم چون هرکی بخواد بفهمه تا حالا فهمیده آدمای نفهمی مثل تو هم ارزش وقت گذاشتن بیشتر از اینو ندارن


--- On Tue, 11/3/09, Sia Sat <siasat.iran@ yahoo.com> wrote:

From: Sia Sat <siasat.iran@ yahoo.com>
Subject: Re: [farsibooks] گوشه ای از لطف امام رضا
To: farsibooks@yahoogro ups.com
Date: Tuesday, November 3, 2009, 8:52 AM

 
مي توني از مردمي  كه در سرما و در گرما مي رن مشهد بپرسي

مگه اينكه فكر كني همه احمقن و فقط شماها مي فهمين

و يا از افرادي كه در اطرافيانتان هستند

اگه هنوز نرفتي پيش اون صهيونيستي و تو ايران هستي

البته اونا به تو وامثال تو تو ايران بيشتر احتياج دارن

خوب ديگه قضيه 55 ميليون دلاره كم پولي نيست كه

ولي به قيمت خوبي براي خود فروشي نيست


ولي خوب اگه غير از اين چيز ديگه اي بگيد تعجب مي كردم






From: Ali Faghiri <real_alf@yahoo. com>
To: farsibooks@yahoogro ups.com
Sent: Mon, November 2, 2009 9:44:18 AM
Subject: Re: [farsibooks] گوشه ای از لطف امام رضا

 
دوستان عزیز متنی که برایتان فرستاده شد قسمتی بود از کتاب افسانه های هزار و یک نصفه شب، که نگارنده آن یا مشابهانش قبلا آثار مختلفی از این دست از جمله قرآن را تحریر کرده بودند و الان در نشریات زرد مشغول نوشتن بخش مشاوره خانواده و جعل خاطرات دخترکان 18 ساله اغفال شده می باشند

--- On Sat, 10/31/09, Sia Sat <siasat.iran@ yahoo.com> wrote:

From: Sia Sat <siasat.iran@ yahoo.com>
Subject: [farsibooks] گوشه ای از لطف امام رضا
To: farsibooks@yahoogro ups.com
Date: Saturday, October 31, 2009, 4:15 PM




گوشه ای از لطف امام رضا

گاهگاهی عده ای دزد به استر آباد حمله میکردند.

پیرزنی بود که از همه چیز دنیا فقط یک دختر جوان داشت و در این حملات دزدان دخترک را به کنیزی بردند.

پیر زن روز و شب در فراق دخترش اشک میریخت.

 روزی کسی به او گفت: مجاور امام رضاشو و دخترت را از او بخواه که به لطف او خدا مرده زنده میکند.

باری در بخارا دزدان کنیزان را در معرض فروش گذاردند..

اتفاقا یک تاجر شیعه که در آن روزگار تقیه میکرد در بخارا میزیست...

تاجر همان ایام در عالم خواب دید که مسافر دریاست و کشتی در اثر طوفان درهم شکسته

 و همه غرق شدند اما تاجر به تخته ای می چسبد و قایقی پدیدار میشود

و دختری دست او را میگیرد و نجات میدهد....

 اتفاقا روزی تاجر از کنار بازار برده فروشان گذر میکرد...

 که دید دختری را در معرض فروش گذاردند،

 و او بی وقفه میگرید غمگین شد و دلش سوخت و خوابش را به خاطر آورد ...

و بالاخره برای خدا دخترک را از برده فروشان خرید،

 به این امید که به واسطه ی این امر همانند خوابش از نجات یافتگان باشد....

و گفت: چرا میگریی؟ دختر گفت: برای مادرم او تنهاست و حتما از دوری من از بین خواهد رفت.

تاجر گفت: نگران نباش من شیعه هستم قصه ات را با من بازگو....

دختر هم همه چیز را برای تاجر تعریف کرد...

تاجر گفت: من چند پسر جوان دارم که هر کدام را بپسندی به عقد تو در می آورم....

دختر گفت من پسری را میخواهم که بتواند مرا کنار امام رضا ببرد....

یکی از پسران تاجر با دختر ازدواج کرد....

و  قول داد با اولین کاروانی که به خراسان برود دختر را به جوار امام ببرد....وهمین کار را کرد...

اما وقتی به خراسان رسیدند دختر در بستر بیماری افتاد....

همسرش با ناراحتی روزها به حرم میرفت و عاجزانه از امام طلب کمک میکرد...

بیماری همسرش شدت میگرفت و او با التماس فقط چشم به امام دوخته بود...

اما کسی دیگر نیز در کنجی از حرم برای پیدا کردن گمشده فقط چشم به امام داشت... 

 مرد روزی از روزها پیرزن را دید که در گوشه ای از حرم بی امان اشک میریزد .....

نزدیک پیرزن رفت و گفت خانم همسر من بیمار است و من در اینجا کسی را ندارم ...

اگر ممکن است شما بیایید و از او پرستاری کنید و من در قبال این کار پول خوبی به شما میدهم...

پیرزن برای رضای خدا و کمک به مرد قبول کرد اما وقتی به خانه ی مرد رسید و دختر را دید

به سجده افتاد چرا که این دختر در کمال ناباوری دختر خودش بود

و امام رضا گوشه ای از لطف بی نهایتش را سایه گستر این خانواده ی رنجیده نموده بود...

 

sls12v.jpg










__._,_.___
This is a non-political list.
Recent Activity
Visit Your Group
Yahoo! Groups

Mental Health Zone

Learn about issues

Find support

Y! Messenger

Group get-together

Host a free online

conference on IM.

Y! Groups blog

the best source

for the latest

scoop on Groups.

.

__,_._,___

هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ