کتاب های فارسی - آرشیو این وبلاگ در پایین صفحه قرار دارد

stat code

stat code

۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

[farsibooks] أينَ عمار...

أينَ عمار...

روزهايي را پشت سر گذاشته‌ايم و مي‌گذاريم كه پر از شبهه است. پر از اختلاف و آشوب.

حق هست، باطل هم هست، اما نه صاف! نه خالص و نه روشن! كه تاريك، مخلوط و خاكستري، به رنگ شبهه!!!

آن روزها نبوديم، اما يادمان هست كه مولا مي‌فرمود:

« شبهه را كه شبهه مي‌گويند، به خاطر اين است كه شباهت با «حق» دارد. دوستان خدا در مواردي كه مطلب مشتبه است، از نور يقين و دليل هدايت كمك مي‌گيرند، اما دشمنان حق، گمراهي، آنان را جذب مي‌كند و برهانشان هم كوردلي است.»۱

آري،‌آنها گفتند و گفتند و گفتند ... از همه جا... از همه كس... با همه توان... تا جايي كه مي‌شد و حتي تا جايي كه فكر مي‌كرديم نمي‌شود، اما شد!!!

اين روزها پر از روزنامه‌هاست! و كسي چه مي‌داند اين روزنامه‌ها از كِي سر در آوردند و از كجا؟!

و كسي چه مي‌داند روزنامه‌نگاري از شغل‌هاي پرطرفدار و از اولين‌هاي يهود است و يهود مي‌داند روزنامه‌نگاري يعني چه؟ پخش اطلاعات و اخبار چه مكتوب و چه شفاهي و يا تصويري، چه حقيقي و چه مجازي‌اش يعني چه؟

يعني راست بگويي! راست بگويي و راست بگويي تا در ميان همه اين راست‌ها، دروغت درست جا بيفتد!!!

اين روزها پر از سايت و وبلاگ است با اسانس مشمئز كننده دروغ! البته نه دروغ خالص! بايد تخلفي در كهريزك اتفاق بيفتد تا تو فرصت پيدا كني با شايعه‌اي تنفرانگيز حرمت نظام اسلامي را هتك كني!!!

اين روزگار، روزگار پارادوكس است! و چرا نباشد؟ آب اگر زلال باشد كه نمي‌توان ماهي گرفت!

صفحه سفيد است. صفحه دلمان. دلِ مردم سرزمينمان، اما يكي، يكي نه عد‌ه‌اي... شليك مي‌كنند. تيرشان كه به صفحه سفيد نشست،‌سياهي‌اش را بهانه مي‌كنند، اين قدر مي‌گويند و مي‌گويند و مي‌گويند تا قليل را كثير نشان دهند، دروغ را راست بنمايانند، سفيد را سياه تماشا كنند و بالاخره باطل را به لباس حق بيارايند...

باز هم به قول مولا:

« آشوب از دنبال هواي نفس رفتن، قوانيني بر خلاف دستور خدا صادر كردن و برخلاف دين خدا عده‌اي بر ملت حكومت نمودن، سرچشمه مي‌گيرد. اگر حق از لباس باطل بيرون مي‌آمد، زبان دشمنان كوتاه مي‌شد، اما مقداري از حق و مقداري از باطل گرفته مي‌شود و با هم مخلوط مي‌گردد و در چنين شرايطي، شيطان بر علاقه‌مندانش دست مي‌يابد و آنان كه لطف خدا شاملشان شده،نجات مي‌يابند.»۲

و اين تاريخ نوشته و نانوشته ازلي است و ابدي نيز خواهد بود.

آن روز به علي(ع) ايراد مي‌گرفتند كه چرا مي‌جنگي؟ پيامبر خدا(ص) اگر مي‌جنگيد با كفار و مشركان مي‌جنگيد، اما اين، جنگ با نامسلمان نيست، برادر كشي است.. ما براي چه بايد با مسلمانان بجنگيم؟!!!

و در همه اين جنگها خصوصا جنگ صفين اين عمار و عمارها بودند كه تبيين كردند، روشنگري كردند كه اي مسلمانان!

 «معاويه و طرفدارانش مسلمان نيستند، بلكه در ظاهر اسلام را پذيرفته‌اند و كفر خود را پنهان داشتند تا آن هنگام كه داراي يار و ياور شدند، كفرشان را ظاهر كنند..»۳

جناب عمار ياسر در جواب ابويقظان كه از سپاه امير‌المؤمنين بود، اما به شك افتاده بود، به عمروعاص اشاره كرد و گفت:« من در ركاب رسول خدا(ص) با اين شخص سه بار جنگيدم و اينك بار چهارم است كه با او مي‌جنگم و اين بار بهتر و نيك‌تر از سه بار قبل نيست، بلكه بدتر و زشت‌تر است. آن روز تجمع ما در مركز پرچم‌هاي رسول‌الله و تجمع اين قوم(معاويه و عمروعاص و سپاهيانش) در مركز پرچم‌هاي مشركان بود.»۴

عمار ياسري كه پيامبر بزرگوار اسلام(ص) درباره شهادت او اين‌چنين پيش‌بيني كرده بودند:« مردم شام با مردم عراق براي جنگ رو در روي هم قرار مي‌گيرند و حق و امام هدايتگر در ميان يكي از آن دو سپاه است. آن سپاهي كه عمارياسر در ميان آن است حق است و همانا عمار توسط گروه ستمگر و متجاوز كشته مي‌شود و او هرگز از حق جدانگردد.»۵

جالب اين كه معاويه و عمروعاص اين حديث پيامبر را شنيده بودند و قبول داشتند، اما از روي نيرنگ چنين مغلطه مي‌كردند كه آن كسي كه عمار را به جنگ آورده است، او را به كشتن داده است، پس علي قاتل او و ستمگر و متجاوز است!!!

در صفين از مقدسات استفاده كردند،‌ قرآن را به ميان كشيدند و بر سر نيزه كردند و امروز نماد سيادت را به بازي گرفتند!!! دخترانمان براي پسرانمان دستبند سبز بستند!!! سگ‌هايشان را با پارچه سبز پوشاندند!!! نيمه برهنه بر بامهايشان ايستادند و فرياد الله اكبر سردادند!!! نماز جمعه خواندند!!! دختر و پسر در كنارهم!!! با كفش!!! در چند جهت و به سوي چندين قبله!!! كه اگر خدا مي‌شناختند، اگر سمت قبله را مي‌دانستند، قدم در انحرافي به اين وضوح نمي‌گذاشتند!!! چه كنيم كه در فضاي شبهه‌آلود درست، غلط مي‌نمايد و غلط، درست تعبير مي‌شود!

نخبگان و خواص آن زمان فريفته دنيا و زر و زور آن شدند. نام پيامبر و دين اسلام را به زبان مي‌راندند،‌خود را مسلمان مي‌خواندند، اما پشت خليفه و جانشين بر حق پيامبر(ص) را خالي كردند كه هيچ، در مقابلش صف هم كشيدند!!! و نخبگان سياسي امروز چه‌ها كه بر سر ولي زمان نياوردند!!! دم از امام(ره) مي‌زنند و خط امام، اما كوچكترين توجهي به منويات و نصايح و پندهاي جانشين او نمي‌كنند!!!

آري تاريخ تكرار مي‌گردد و امروز صحنه نبرد است، چشم‌ها را بايد باز كرد و ديد، بايد بصير بود و بصيرت داشت. بايد ديد آنچه را كه رهبرمان مي‌بيند و به ما تذكر مي‌دهد:« من مي‌بينم تجهيزها را، صف‌آرايي‌ها را، دهان‌هاي با حقد و غضب گشوده شده و دندان‌هاي با غيظ به هم فشرده شده عليه انقلاب و امام و عليه همه آرمان‌ها و همه كساني كه به اين حركت دل‌بسته‌اند، چه كنم اگر كسي نمي‌بيند؟»۶

و واي از اين چه‌كنم...و واي از اين طلب يار و ياور و مبَيّن و مبَصّر ... كه طنين مولاي عشق و ايمان و اخلاص و ايثار را كه بعد از جنگ صفين فرمودند، در ذهن‌مان تداعي مي‌كند:

« برادرانم كه راه راست را پيمودند و در طريق حق گام برداشتند، كجا رفتند؟ عمار كجاست؟ ابن تيهان كجاست؟ ذوالشهادتين كجاست؟ نمونه‌هاي اين افراد كه با مرگ پيمان بسته بودند و سرهاي آنان با پيك پست در اختيار ستمگران گذاشته شد، كجا رفتند؟

امام عليه السلام سپس دست به محاسن خود كشيد و عميقا گريه كرد، آنگاه فرمود:

 آه كه برادرانم از دست رفتند. برادراني كه قرآن را مي‌خواندند و حق آن را ادا مي‌كردند. درباره واجب دقت مي‌كردند و آن را به پا مي‌داشتند. مقررات اسلام را زنده مي‌نمودند. بدعت را مي‌كوبيدند. براي جهاد كه دعوت مي‌شدند، مي‌پذيرفتند. به رهبر اعتماد داشتند و از او اطاعت مي‌نمودند.»۷

آري روزگار، روزگار دشواري است! و در اين روزهاي آخر... روزهاي مانده به قيام... روزهاي مانده به ظهور...كه شايد شمارشش را همگي بتوانيم، بايد ايستاد و بايد قدم برداشت...

بايد شناخت، درست را از نادرست، حقيقت را از باطل..... بايد گره‌گشايي كرد...

أينَ عمار...

پی نوشت: 

۱. نهج‌البلاغه، خطبه 38

۲. نهج‌البلاغه، خطبه50

۳. زندگي پر از افتخار عمار ياسر، حجت‌الاسلام و المسلمين محمد محمدي اشتهاردي

۴. همان

۵. همان

۶. فرمايشات مقام معظم رهبري در دیدار اعضای دفتر رهبری و سپاه حفاظت ولى امر مورخ 5/5/88

۷. نهج‌البلاغه، خطبه 182


هیچ نظری موجود نیست:

بايگانی وبلاگ